لیائو نخستین نویسندهای نیست که جنایت هولناکی مرتکب شده و بعد آن را در داستانش آورده است. سال ۱۹۹۱ نویسنده هلندی ریچارد کلینکهامر زنش را کشت و بعد نسخه آماده چاپ کتابی دهشتناک را به ناشرش فرستاد که به انگلیسی با عنوان چهارشنبه، روز چرخ کردن ترجمه شده است. البته برای زیرعنوان این کتاب عبارت ۷ راه برای کشتن همسرت نیز مناسب بود.
جنایات واقعی تنها از راه تجربه شخصی نویسنده به داستانها راه نیافتهاند، نویسندگانی با تخیلی نیرومند واقعهای غیرشخصی را برگرفتهاند و آن را فراتر از مرزهای محدود واقعیت پر و بال داده اند. در آثاری از این دست، از کتاب سترگ ترومن کاپوتی در کمال خونسردی گرفته که براساس رویدادی واقعی است تا داستانهای پرفروش در سطح جهانی همچون اتاق نوشته، اما داناهیو و دختران به قلم اما کلاین، جرایم بسیار هولناکی به وقوع میپیوندد. این جنایات چون به داستان درمیآیند حتی دلآزارتر میشوند و هول و هراسشان در ذهن جاگیر میشود.
در ادامه درباره پنج جنایت میخوانید که الهام بخش آثاری داستانی شدند؛ داستانهایی که به کار نازک دلان نمیآید.
کوکب سیاه
نام اصلی او الیزابت شورت بود. هنگامی که بدن قطعه قطعه شده اش را در قطعه زمینی متروک در لس آنجلس در ژانویه ۱۹۴۷ پیدا کردند، تنها ۲۲ سالش بود. پیکرش از کمر به دو نیم و بدنش از خون خالی شده بود. مادر جوانی که این جسد سلاخی شده دلخراش را یافت، خیال کرد عروسک مانکنی است که بر زمین افتاده است. روزنامههای زرد به سرعت و بسیار درباره این واقعه نوشتند و قربانی را کوکب سیاه نام نهادند. پلیس در تحقیقاتش با ۱۵۰ متهم و مظنون مصاحبه کرد که به دستگیری منجر نشد. بیش از ۵۰۰ اقرار گردآوری شد، اما راهی به حقیقت نگشود. این پرونده جنجالی در عرصه فرهنگ تاثیرات ماندگاری داشت؛ چندین کتاب و فیلم متاثر از کوکب سیاه پدید آمد. رمان اعترافات واقعی نوشته جان گریگوری دان از جمله این آثار است که جنایت مشابهی را برای شروع داستانش برگزید و در ادامه شرحی رهاییبخش از زندگی دو برادر در دهه ۱۹۴۰ در لسآنجلس به دست داد، اما از همه اینها مشهورتر داستان مهیج، تلخ و درخشان جیمز الروی به نام کوکب سیاه است. این داستان یک تفاوت اساسی با رویداد واقعی دارد؛ معمای قتل در پایان حل میشود. گرچه داستان یک سال پیش از تولد الروی آغاز میشود، با زندگی شخصی نویسنده هم پیوندی مییابد، کتاب به مادر او تقدیم شده که در ۱۹۵۸ در لسآنجلس به قتل رسید.
خشونت در گریت وارلی

آرتور کانن دویل نامههای بسیاری از طرفدارانش دریافت میکرد. برخی از آنان دویل را با شرلوک هلمز اشتباه میگرفتند و از او برای حل معماها یاری میطلبیدند. در نخستین دهه قرن بیستم وکیلی به نام جرج ادالجی پس از اینکه سه سال از محکومیت حبس با اعمال شاقه را گذراند آزاد شد. جرم او بر اساس حکم دادگاه قطع دست و پای اسبها و رمهها و ارسال نامههای آزارنده بیامضا برای پدر و مادرش بود. ادالجی که اصرار داشت بی گناه است، از دویل برای اثبات بی گناهی اش کمک خواست. نویسنده به این نتیجه رسیده بود که رنگ پوست این مرد نقشی در گرفتاری او دارد و پلیس علیه او که پدرش هندی بود توطئه کرده است. کانن دویل بسیار تلاش کرد تا با آن چه امروزه نژادپرستی سازمان یافتهاش میخوانیم در درون نیروی پلیس مبارزه کند. این پرونده را در آن زمان با عناوین هیجانانگیز گوناگونی نامیدند، اما در نهایت به خشونت در گریت وارلی مشهور شد. در سال ۲۰۰۵ جولین بارنز نویسنده معروف، ماجرای ادالجی را در کتابی به نام آرتور و جرج به داستان در آورد. این داستان کارگاهی هوشمندانه و ماجرایی در فهرست نامزدهای جایزه منبوکر قرار گرفت و از آن هم برای تئاتر و هم سینما اقتباس شد.
ناپدیدشدن پائولا جین ولدن
در نخستین روز دسامبر ۱۹۴۶ دختر ۱۸ سالهای هنگام پیاده روی در لانگ تریل ورمونت ناپدید شد. پائولا جین ولدن، دانشجوی سال دوم کالج بنینگتون، دختر مردی طراح بود که به سبب طراحی تزیینی مخلوط کن کوکتل شهرتی به هم زده بود. جین در بعدازظهر سرد روز یکشنبه تصمیم گرفت در این مسیر جنگلی و کوهستانی به گشت و گذار برود. او نتوانست هیچ یک از دوستانش را با خود همراه کند و به تنهایی رهسپار شد؛ نه کیفی با خود برد و نه پول اضافهای. وقتی جین به خوابگاه برنگشت به رییس پلیس منطقه مراجعه کردند. البته اندکی بعد از او به سبب ضعف در عملیات تحقیق انتقاد شد.
درباره این پرونده فرضیههای متعددی مطرح است، سقوط از پرتگاه، فراموشی یا خودکشی پائولا و حتی قتل. اما در عمل هرگز هیچ جسدی پیدا نشد. بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ دست کم چهار نفر دیگر در آن منطقه ناپدید شدند و هیچ توضیحی برای این وقایع در دست نبود. رمز و راز این ماجراها تخیل شرلی جکسن نویسنده را که شوهرش نیز در کالج بنینگتون تدریس میکرد برانگیخت. جلاد رمان اسرارآمیز او که در ۱۹۵۱ منتشر شد، از ماجرای ناپدید شدن جین ولدن الهام گرفته است. جکسن همچنین داستان کوتاهی نوشت به نام دختر گمشده و در آن دوباره به همین موضوع پرداخت. در اقتباسی جدید در سال ۲۰۱۴ سوزان اسکاف مرل رمانی به نام شرلی منتشر ساخت که هم با پرونده ولدن در پیوند است و هم شرلی جکسون را به داستان وارد میکند.
قصاب پلینت فیلد
این بار فقط به یک قاتل نمیپردازیم، بلکه با سارق اجساد هم سر و کار داریم. در۱۹۵۷ تئودور ادوارد گین، اهل ویسکانسین دستگیر شد. گین در ۱۹۸۴ در حالی که در یک موسسه روانپزشکی زندانی بود مرد، اما ماهیت بیمارگونه جنایاتش در دوران پیش از بازداشت، سبب شد که پس از مرگش نیز همچون هیولایی مردهآزار در فرهنگ عمومی ادامه حیات دهد. او به کشتن دو زن اعتراف کرد و به ماموران گفت که جسدهای تازه زیر خاک شده را از گورستانهای محلی میدزیده است. به گفته خودش، میخواست لباس زنانهای از اندام مردگان بدوزد و با فرورفتن در این جلد به مادر درگذشتهاش بدل شود. کارآگاهان اشیای مهوع دیگری نیز در خانهاش یافتند، از مبل و میز گرفته تا لباسهایی که همه از بقایای انسان درست شده بودند. تنها دو سال پس از دستگیری گین، رابرت بلاک نویسنده، بر این اساس داستانی مهیج به نام روانی منتشر کرد. همان رمانی که در ۱۹۶۰ فیلم روانی یکی از مطرحترین و تاثیرگذارترین فیلمهای آلفرد هیچکاک با اقتباس از آن ساخته شد. گرچه بلاک در آغاز نوشتن رمان از جنایات گین خبر نداشت، اما پیش از به پایان بردن کتابش درباره او و کارهایش خواند. رابرت هریس در اقتباسی جدیدتر، سکوت برهها، شخصیت بوفالو بیل را با الهام از کارها و خصوصیت گین طراحی کرد.
پاورز زن کش
هری پاورز قاتل زنجیرهای دهه ۱۹۳۰ در میان آگهیهای عشاق دلشکسته در روزنامهها به دنبال قربانیانش میگشت. میخواست از زنان ناکام در عشق دل برباید و بعد آنها را بکشد و پول شان را به جیب بزند. زن بیوهای به نام استا اگر و سه فرزندش از پارک ریج در ایلینوی از قربانیان او بودند. پاورز پس از یک دوره نامهنگاری عاشقانه با اگر، او را در اواخر ژوئن ۱۹۳۱ چند روزی به سفر برد. پس از چندی او تنها برگشت و به بچهها گفت بازگشته که آنها را نزد مادرشان ببرد. هنگامی که پلیس در اوت همان سال تحقیقات درباره ناپدید شدن اگر و فرزندانش را آغاز کرد، زن دیگری نیز ناپدید شده بود. ماموران در خانه اگر به نامههای عاشقانهای برخوردند که آنها را به کوایت دل در ویرجینیای غربی راهنمایی کرد که در واقع صحنه تراژیک آن جنایت بود و آنجا با رد پای خونین کودکی مواجه شدند. همانجا بود که پلیس مجموعهای از مکاتبات تازه نیز پیدا کرد که نشان میداد پاورز دارد برای صید طعمه بعدی آماده میشود. در سال ۱۹۳۲ پاورز را به دار آویختند.
او یکی از نخستین قاتلانی به شمار میآید که پیش از مجازاتش به یک پدیده رسانهای جنجالی وهیجانآور بدل شد. اشیا و آثار ناخوشایندی را که از کلبه محل وقوع جنایت پاورز به دست آمده بود در خیابانها میفروختند. جین آن فیلیپس نویسنده بر اساس این پرونده رمانی به نام کوایت دل نوشت و در سال ۲۰۱۳ منتشر کرد. کتاب او بازآفرینی تکاندهنده، دقیق و محققانهای از آن جنایت و نیز ابعاد پوشش رسانهایاش به شمار میآید. از معدود شخصیتهای ابداعی فیلیپس در این رمان، خبرنگار زنی است به نام امیلی تورن هیل که حضورش نویدبخش قدرتیابی زنان در آینده است. در بخشی از داستان تورن هیل درمییابد که چرا پاورز، قاتل زنجیرهای، چنین قربانیانی را به دام میانداخته است: این زنان در میانه راه زندگی قرار داشتند و به دست مردان و یا سرنوشت ویران شده بودند و به حمایت و امنیت نیاز داشتند.