آرت کافه-سیدرضااورنگ:مرگ،سایه ای است که گریختن از حصار وی محال است،این سایه بر سر همه سنگین است!وقتی بیاید به زمان و مکان توجه ندارد،همیشه بی محابا سر رسیده و با تعجیل می رود.وقتی می رود تازه حضور سنگین اش حس می شود.
مرگ،ماموری است معذور که ماموریت اش را به نحو احسن انجام می دهد،نه رشوه ای می پذیرد و نه کارش را به تعویق می اندازد.عید و غیر عید برایش بی معناست،آنچه برای او مهم است انجام ماموریت است.
وقتی بیاید،فقیر و غنی یکی می شوند،جوان و پیر همسان شده و هنرمند و غیر هنرمند را از هم تمییز نمی دهد.
مرگ هنرمند کاربلد و ارزنده،محمد مطیع خبر سنگینی بود و در شب عید سنگین تر هم شد،اما باید پذیرفت و همه پذیرفتند،حتی خود او،چون سرنوشتی بود محتوم و گزیر ناپذیر.
مرگ سخت است و در غربت سخت تر.غمی که بیشتر از مرگ این هنرمند سینه آدمی را می فشارد،این مهم است، نه کوچ او.
محمد مطیع هنرمندی بود که کسی یارا نداشته و ندارد هنر بازیگری اش را انکار کرده یا زیر سوال ببرد.سال ها روی صحنه های تئاتر و مقابل دوربین های مختلف سینمایی و تلویزیونی،هنرنمایی کرد و همه را از بازی خوب خویش به وجد آورد.محال است طنین صدایش از گوش ها و خاطره بازی اش از دل ها برود.هر نقشی را که به عهده می گرفت،بهتر از آنچه کارگردانان می خواستند از کار در می آورد.طنز و جدی برای او مهم نبود،مهم در آوردن نقش به بهترین وجه بود.آن قدر نقش هایش را خوب بازی کرده که اگر چند نمونه از آنها به عنوان مثال ذکر شود،بی عدالتی به نقش های دیگر است.
محمد مطیع،خواسته یا ناخواسته جلای وطن کرد و در سرزمینی غریب سکنا گزید،اما همواره این مسیر طولانی را طی می کرد تا دوباره در میهن خود و برای مردمی که دوست شان داشت و دوستش داشتند روی صحنه و مقابل دوربین برود.وی بارها و بارها روی صحنه و مقابل دوربین زندگی را تجربه کرد و این تجربه را با مخاطبان سخاوتمندانه تقسیم کرد.
تنهایی بسیار سخت است و فقط کسی که زهر تنهایی را چشیده و می چشد با تمام وجود آن را حس می کند.آنانی که لاف تنهایی را می زنند یا آرزوی تنهایی را دارند،حقیقت ماجرا را درک نکرده و نخواهند کرد.
یکی از سختی های تنهایی این است که شخص تنها،مدام، به خصوص پیش از خواب به این موضوع فکر می کند که اگر الان بمیرم چه می شود وچه کسی جنازه ام را از روی زمین بر می دارد؟!این فکر، بدتر و سخت تر از خوره ،روح و جسم مرد یا زن تنها را می خورد،زیرا مطمئن است چنین اتفاقی روزی خواهد افتاد.
محمد مطیع نیز مانند بسیاری از عزلت نشینان، مرگ در تنهایی و غربت را تجربه کرد،بلایی که بارها و بارها در ذهن و روحش تکرار شده بود بر سرش آمد،همان گونه که بر سر بسیاری آمد و خواهد آمد.
در همین ایران نیز،چنین مرگ هایی برای هنرمندان اتفاق افتاده و اگر فکری عاجل توسط مدیران عرصه هنر و هنرمندانی که دست شان به دهان شان می رسد،به حال هنرمندان تنها و تهیدست نشود، دیر نباشد که چنین مرگ های سختی اتفاق بیفتد که خواهد افتاد و کسی نیز خبردار نشود.
نباید همسایه از حال همسایه بی خبر باشد،این شایسته ایرانیان نبوده و نیست،سوغاتی شوم از فرنگ است که عده ای بی فرهنگ و خودفروخته در جامعه اشاعه دادند.مردم ایران زمین همواره و در بدترین شرایط زندگی و اقتصادی،مراقب همسایه های خویش بوده ، حتی رفت و آمد آنان را زیر نظر داشتند و نسبت به کوچک ترین تغییر و اتفاقی که می دیدند،واکنش نشان داده و آستین همت برای کمک بالا می زدند.
همسایه را زیر نظر داشتن،در اکثر اوقات فضولی نیست،بلکه از سر دلنگرانی است.متاسفانه عده بیشماری این را نفهمیده و نمی فهمند.
امیدواریم دوباره حس همسایگی در نهاد مردم ایران پا بگیرد،اگر چنین شود،بسیاری از مشکلات حل خواهد شد،نه سری گرسنه روی بالش خواهد رفت و نه جنازه ای روی زمین خواهد ماند.
خداوند محمد مطیع و دیگر هنرمندان در غربت مرده را بیامرزاد.