آرت کافه-سید رضا اورنگ:مردی را آوردند و بر مسند یکی از مراکز وابسته به هنر نشاندند.
مرد گفت: من از هنر هیچ نمیدانم!
گفتند: بیهنری، بهترین هنر است!
گفت: ریاست بر مرکزی که هیچ آگاهی از چند و چون آن ندارم، عاقبت خوشی نخواهد داشت.
گفتند: تمام بلاهایی که بر سر هنر آمده، توسط به اصطلاح هنرمندان بوده؛ کدام بیهنری را سراغ داری که به ساحت هنر بیادبی کرده و به آن آسیب رسانده باشد؟
گفت: این حقیقتی است که هرگز نمیتوان آن را زیر قبای تکذیب پنهان کرد.
گفتند: آفرین، اولین قدم که گام مهمی نیز هست به درستی برداشتی. باقی کار را به عهده ما بگذار.
گفت: من مردی تاجر پیشهام، غیر از این هنری ندارم.
گفتند: بزرگ ترین هنرمند تویی و ثروت بادآورده ات بهترین وسیله برای هنرنمایی!امروز هنر عرصه سوداگری است، مگر نشنیدی که مدام اینجا و آنجا از اقتصاد هنر دم میزنند؟ اگر بدانی از این راه چه پولهایی نصیب چه کسانی شده و می شود، دود از سر طاست بلند شده و بدنت به رعشه خواهد افتاد!تو مانند عروسک خیمه شببازی خودت را در اختیار ما بگذار و با دست ما به حرکت درآی، دیری نخواهد گذشت که هم ما به نوایی خواهیم رسید و هم تو نانی چرب تر از آنچه داری به کف خواهی آورد.
مدتی گذشت، آنانی که او را بر سر کار آورده بودند، حسابی از اقتصاد هنر بهره برده و هر روز چاق و چاقتر میشدند و پیکر نحیف هنر لاغر و لاغرتر. صدای هنرمندان نیز در آمد.
دیری نپایید که رییس بر مسند نشانده شده، با اصول و فروع این کار آشنا شد و با کمک چند نفر از هنرمندان کار کشته زمام امور را در دست گرفت. در چشم بر هم زدنی دست سوداگران را قطع و آنچه از پهلوی هنر بیرون کشیده بودند از حلقوم شان بیرون کشید. مرد تاجر، چنان به اوضاع هنر و هنرمندان سر و سامان داد که شهره خاص و عام شد.
@nasrodinmolla