املی نوتوم نویسنده فرانسویزبان بلژیکی است که پارسال ادعا کرد ۹۳ رمان نوشته است؛ با اینهمه تاکنون ۲۸ رمان از او منتشر شده است. روش او اینگونه است که سالی سه رمان مینویسد که از میان آنها تنها یکی را برای چاپ به دست ناشر میسپارد. هر رمان جدیدی که از این نویسنده فرانسوی منتشر شده بلافاصله در صدر پرفروشهای سال قرار گرفته است؛ رمانهایی که داستانهای جالب و جذابی را با موضوعات اغلب درباره زندگی و نویسندگی روایت میکنند و جوایز مهمی چون جایزه بزرگ رمان آکادمی فرانسه در سال ۱۹۹۹ ، جایزه بزرگ ژان ژیونو برای مجموع آثارش و جایزه فلور را برایش به ارمغان آوردهاند.بیست و هشتمین رمان املی نوتوم «تشنه» نام دارد که راهی کتابفروشیهای فرانسه شد.
به همین مناسبت روزنامه لوپاریزین گفتوگویی را با املی نوتوم انجام داده است که در ادامه میخوانید:
بار دیگر کتابی از شما در فصل ادبی فرانسه(بازگشت ادبی) منتشر شده. این کتاب برای شما نیز بازگشتی دوباره و جدید محسوب میشود؟
- کتاب نخست من با عنوان «بهداشت یک قاتل» در سال ۱۹۹۲ منتشر شد. از آن سال تاکنون هر سال یک کتاب جدید منتشر کردهام؛ اما این یکی خیلی فوقالعاده است و در عین حال هیجان انگیز. دلم میخواهد که باور کنید «تشنه» مهمترین کتاب من است. ممکن است این ادعا کمی دیوانهوار به نظر رسد؛ اما حقیقت جز این نیست.
کتاب جدید شما درباره مسیح است. چطور فکر نوشتن یک رمان با موضوع مسیح که موضوع حساسی نیز است به ذهن تان رسید؟
-خیلی قبل از آنکه بدانم میخواهم نویسنده شوم، آبستن این کتاب بودم. مسیح در زندگی من همیشه وجود داشته. پدرم از او و آموزههای او با من از زمانی که دو سال و نیمه بودم حرف میزد و من هر چیزی را که درباره او گفته میشد دوست میداشتم. دید و شناخت دقیق و عمیقی نسبت به او دارم.
چرا عیسی مسیح در زندگی شما اینهمه تاثیرگذار بوده؟ تعریف و توصیف پدرتان از او چه بود؟
-کلمات او بسیار ساده و بیغلوغش بودند. او به من میگفت: بیا این مسیح، پدر خدا. او اینجاست برای نجات ما و ما را دوست میدارد، اما قبل از آن هم احساس میکردم در گهواره کسی با من سخن میگوید. یک گفت و گوی عمودی با صدایی بیگانه در من جریان داشت. دائم از خود میپرسیدم اینها را چه کسی به من میگوید؟ وقتی پدرم با من درباره مسیح حرف میزد به خود میگفتم دقیقا خودش است. او بود که با من سخن میگفت. غرق شادمانی میشدم. او راز بزرگ من بود.
یک راز اطمینان بخش؟
-رازی مهیج. سالها از پی هم گذشتند. در سالهای نوجوانی دیگر عیسی مصلوب برای من آن شمایل مرموز و مبهم را نداشت. از ابهتش کاسته شده بود و دیگر قهرمان من نبود. بنابراین احساس نیاز کردم تا در بهار و تابستان ۲۰۱۸ این کتاب را بنویسم تا دوباره این قهرمان را دوست داشته باشم. همانطور که او را زمانی که خیلی کوچک بودم دوست میداشتم.
بعد از اینکه این کتاب را به پایان رساندید احساس تان درباره آن چه بود؟
-واقعا توانستم یک مرحله از ارتباطم را با مسیح بگذرانم. سعی کردم آنچه که را ضروری است انجام دهم؛ یعنی خودم را ببخشم برای اینکه کتاب هم درباره همین است: نوشتن «تشنه» حقیقتا مشکل و طاقتفرسا بود. دائم فکر میکردم که فراتر از توان و طاقت من است و نوشتن آن را به تاخیر انداخته بودم. هر سال به خود میگفتم پختگی برای نوشتن این کتاب روزی فرا خواهد رسید. در تابستان ۲۰۱۸ به خود گفتم املی سن تو از ۵۰ هم گذشته؛ منتظر هستی ازین پیرتر و فرتوتتر شوی در حالی که برای نوشتن کتاب به نیروی فوقالعادهای نیاز داری. پس از همین حالا شروع کن.
اهل دعا کردن هم هستید؟
-دعا و نیایش جز رسیدن به درجهای از تمرکز و آرامش نیست؛ دعا برای من در نوشتن نمود پیدا میکند. دست کم چهار ساعت نوشتن در روز.
بین کتابهایی که مینویسید چطور انتخاب میکنید کدام یک شایستگی منتشر شدن را دارند؟
-برای من منتشر نکردن کتابهایم به اندازه منتشر کردن آنها ماجرایی عاشقانه است و به این معنا نیست که آنها را دوست ندارم و ترجیح نمیدهم.
بنابراین آنها کنار گذاشته نمیشوند؟
-به هیچ وجه. آنها همه به فرزندان من میمانند؛ دقیقا مثل دیگر آثارم که در کتابفروشیها وجود دارند. فقط به این نتیجه میرسم که لزومی به انتشارشان نیست. به تنهایی نیز این تصمیم را که تصمیمی غریزی است میگیرم و تاکنون نیز فکر نمیکنم دراین باره اشتباه کردهام؛ اما ممکن است پس از مرگم قابل منتشر شدن باشند.
آیا از مرگ میترسید؟
-باز هم به هیچ وجه. در واقع چیزهای دیگری هستند که موجب ترس و وحشتم میشوند. بر عکس نسبت به مرگ نوعی کنجکاوی هیجانانگیز دارم.
ترس دارید که روزی دیگر نتوانید بنویسید؟
-ننوشتن برای من ترس و واهمهای بزرگ است. نوشتن بخش مهمی از زندگی من بوده و بینهایت دلبسته آن هستم ،حتی اگر به بردگی و اسارت شبیه باشد.
روزی آمده که در آن روز چیزی ننوشته باشید؟
-از ۲۳ سالگی هر روز مینویسم. با سرعتی دیوانهوار. یک روز بود که تصمیم گرفتم چیزی ننویسم. یکشنبه سپتامبر سال ۱۹۹۷. در یک برنامه تبلیغاتی حضور داشتم بسیار خسته بودم و به خود گفتم حالا میخواهم این یکشنبه تعطیل را مثل یک فرد عادی سپری کنم. در نهایت مشمئزکننده بود و در بحران مطلق بودم. در پوچی و عذاب. بعد از آن هر جا که بودم چه در سفر چه در تعطیلات چه حتی در حال ناخوشی و بیماری هیچ روزی را برای ننوشتن استثنا قرار ندادم.
نوشتنی که از ساعت چهار صبح آغاز میشود؟
-شاید بیدار شدن در این وقت روز وحشتناک باشد؛ اما برای من بسیار هیجانانگیز است. روح انسان در صبحهای خیلی زود در وضعیتی استثنایی و بینظیری قرار دارد و باید از این انرژی خاص بلافاصله بعد از بیدار شدن در جهت کاری مفید بهره برد.
و هر روز نیز خود را ملزم به پاسخگویی به مخاطبان تان میکنید؟
-من از سن ۱۱ تا ۲۰ سالگی تنها بودم و اگر خواهرم نبود هیچ کسی را در زندگیام نداشتم و حالا شکل دیگری از تنهایی را تجربه میکنم؛ تنهایی نوشتن با این تفاوت که در پس کاغذ کسی نشسته است: خوانندگان و باید در همه حال هوای شان را داشته باشیم. من از خوانندگانم مهر و محبت و از عاطفه انسانیشان چیزهای بسیاری را آموختم.
آیا نظر خوانندگان را نیز در کتابهای تان اعمال میکنید؟
- غیر ممکن است. برخی از خوانندگانم برای من نامه مینویسند و از من میخواهند به فلان موضوع یا مسئله بپردازم و جواب من به آنها یک چیز است: من خدمات شخصی ارائه نمیدهم.
منبع:ایبنا
@nasrodinmolla