به گزارش آرت کافه به نقل از بی بی سی،در قلب لندن، دانشکده پژوهشهای شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن، تا پانزدهم دسامبر میزبان کابلیوالا ست. نمایشگاه از کابل تا کلکته نتیجه سه سال پژوهش و عکاسی نازس افروز و مسکا نجیب از زندگی افغانهای مهاجر به هند بریتانیایی در صد سال گذشته است. آمیزهای از قصه رابندرانات تاگور تا کابل کوچکِ هند و زندگی مسکا، کابلی والای دهلی.
مسکا در پاسخ به سوال، اگر بتوانی خاطرهای را در یک قاب عکس چاپ کنی، چه خواهد بود؟گفت:عکس نمیشود، میخواهم در قالب فیلم پیاده شود... صبح که از خواب بیدار میشدم میرفتم با هم صبحانه بخوریم، ابایم (پدرم) با همه گپ میزد و برای همه ما وقت داشت. حاضر میشدیم برای مکتب. در مدرسه صلح درس میخواندم. یاد دارم که زنگ تفریح برای ما (ناهار) ماشآوه میدادند، من با هیجان و شادی با دوستانم قروت میخوردم.
مسکا نجیب تصویری که از کودکی در ذهن دارد آخرین روزهایش در کابل است، آغاز دهه ۹۰ میلادی و روزهای پر آشوب مرگ و زندگی. او در افغانستان به دنیا آمد، هشت سال در کابل زندگی کرد و دو سال اول مدرسه را در یکی از پر حادثه ترین پایتختهای جهان درس خواند. پدرش نجیب الله احمدزی مشهور به دکتر نجیب رییس جمهوری وقت افغانستان، همسر و سه دخترش را به هند فرستاد که نجات پیدا کنند. خودش در کابل گیر کرد و چهار سال بعد به دست طالبان به شکل تکاندهندهای کشته شد. مسکا، مادر و دو خواهرش از آن زمان در هند کار و زندگی میکنند.
کابلی والا
مسکا نجیب نمیتواند خاطرات تلخ و شیرینی که در حافظه ذهنش از کابل دارد را در قالب عکس یا فیلم چاپ کند،اما با این سندروم «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/باز جوید روزگار وصل خویش» چه میکرد؟ مسکا کاری که میتوانست را انجام داد.رفت سراغ قدیمی ترین افغانهایی که بیش از یک قرن پیش به دلایل تجاری و جستوجوی زندگی بهتر به کلکته در ایالت بنگال (هند بریتانیایی وقت) در شرقی ترین جغرافیای هند، مهاجرت کرده بودند.
در هند بزرگ شدم درس خواندم و کار کردم و وقتی از من میپرسیدند از کجایی؟ من میگفتم افغانستان و همیشه بحث سر داستان رابندرنات تاگور قصه «کابلی والا»، باز میشد. همان بود که به این برنامه عکاسی علاقه مند شدم.
رابندرانات تاگور برنده جایزه نوبل، ۱۲۶ سال پیش در یک داستان کوتاه، ماجرای زندگی مرد بازرگانی را روایت کرد که سالی یک بار از جنوب افغانستان برای فروش میوه خشک به کلکته هند سفر میکرد.
قصه در چند بخش روایتگر روابط عاطفی والدین و فرزند است: مهر پدر هندی به دخترش در کلکته، مهر کابلی والا به دخترش در افغانستان و قصه عاطفی کابلیوالا و مینی. قصه کابلیوالا در چندین فیلم، کارتون و مجموعه تلویزیونی به زبانهای هندی و بنگالی درآمده و اخیرا الهام بخش برنامه عکاسی مسکا و ناسز بوده است.
از کابل تا کلکته
سال ۲۰۱۲ مسکا نجیب و ناسز افروز که هر دو مشغول کار روزنامه نگاری و عکاسی اند، تصمیم میگیرند یک قرن بعد از اولین مهاجرت افغانها به کلکته، سری به این شهر بزنند و ببینند که این داستان واقعیت داشته یا آنچه تاگور روایت کرده فقط داستانی خیالی بوده .
ناسز افروز در ایالت بنگال و کلکته بزرگ شده است: وقتی عکاسی را شروع کردیم قصههای جالبی یافتیم... قصهافغانهایی که در نیمه قرن ۱۹ عمدتا از ولایتهای پکتیا و پکتیکای افغانستان آمدند و کلکته را خانه خود ساختند و حالا جزئی از هویت شهر کلکته شدهاند.
ناسز و مسکا در کلکته هزاران عکس گرفتند و تنها ۵۰عکس را برای نمایشگاه خود برگزیدند. مسکا گفت: تلاش کردیم عکسهایی را انتخاب کنیم که نفس و رنگ اصلی زندگی آنها را در کلکته منعکس کند، مثل وابستگی ها، هویت، خاطرات و اینکه زندگی دور از خانه و کاشانه چطور است.
نیمه پنهان
قصه مهاجرت افغانها همیشه پر از افت و خیز بوده، از مهاجرت یک قرن پیش تا فرار گسترده پناهجویان از افغانستان از مسیر خطرناک و پر تلفات مدیترانه در سالهای اخیر به اروپا. هر وقت افغانها به جایی سفر کردهاند چیزهایی را جا ماندهاند.
در نمایشگاه «از کابل تا کلکته» تقریبا همه پهلوهای زندگی افغانهای کلکته با ظرافت منعکس شده، از شیوه غذاخوردن گروهی تا نقش قالیچه افغانی، کاروبار و مراسم سنتی،اما در اکثر عکسها نبود بخشی از این زندگی به شدت حس میشود، زن.
به نظر مسکا اینکه افغانها توانستهاند نسل به نسل هویت خود را حفظ کنند مسئله مهمی است، بخشی از آن هم جایگاه زن در زندگی مرد افغان است: بله زنان را نمی بینم، چون پشت پردهاند، چون آنها زنان کابلیوالا اند و باید در اندرونی باشند و از نظرها دور،ولی من امیدوارم که این به زودی تغییر کند.
جالب اینجاست که افغانها هنگام مهاجرت به هند، یک قرن پیش زنان خود را با خود به کلکته نبردند، زنی در این مهاجرت همراه مردان نبود. ناسز افروز گفت: مردان افغان در کلکته عمدتا با زنان مسلمانان هند ازدواج کردند، بیشتر با زنان مسلمان اردوزبان هند. این مهم همچنین به شکل گیری هویت در کلکته هم نقش داشته؛ نسلی از فرزندان با پدران افغان و مادران هندی.
در جستجوی هویت گمگشته
مسکا وقتی در کودکی از افغانستان مهاجرت و در هند ساکن شد و دیگر هیچ وقتی برنگشت. برای مسکا نجیب که شرایط کابل همه چیز به ویژه پدرش را به بدترین شکل از او گرفت، دیدار با کابلیوالاهای کلکته حس دیگری داشته. سفری در تونل زمان: چیزی که در تمام این سال ها فقدانش را در زندگیام حس میکردم، جستجوی هویت بود و من از این که هویتم را در خارج از کشور از دست بدهم بسیار هراس داشتم... این پروژه برای من نقطه وصل بود و وقتی وارد خانه کابلیوالا شدم مثل این بود که سفری آنی به کابل داشتم.
حفظ اصالت گاهی برای افغانها در کلکته مشکلاتی هم داشته است. ناسز افروز به مدارک هویت افغانهای کلکته نگاهی کرده و دریافته که کاغذپرانی و پایبندی افغانها به چگونگی تعریف هویت و جغرافیایی که هیچ گاهی وجود نداشته، گاهی سبب شده که آنها مدارک مشخصی برای تشخیص هویت به دست نیاورند.
مسکا با وجودی که میداند سفر با گذرنامه افغانستان مشکلات زیادی دارد، اما با وجود سالهای زیاد زندگی و شهروندی در هند، تا حالا گذرنامه هندی نگرفته است: پاسپورت افغانستان همان ۴۰ برگی است که من را به عنوان یک افغان معرفی میکند.
زندگی انسانها در همه دورههای تاریخی سراسر مهاجرت بوده، گاهی برای دوری از اصل و گاهی برای جستجوی روزگار وصل،اما اهمیت اصل و ریشه در زندگی انسان امروز چیست؟ الیف شفق نویسنده ترک در سخنرانی در دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه لندن توضیح داد: صوفیها به درخت طوبی اشاره میکنند، درختی که قرار بوده برعکس باشد با ساقهایی در زمین و ریشههایی در هوا. به این معنی که شما ریشه دارید، اما ریشههای شما در هواست و به جاهای مختلفی وصل شده است. ریشهها الزاما قرار نیست در یک جایی دفن باشد، حتی اگر زیر خاک هم باشند، در مسیرهای مختلفی ریشه میدواند.
جستجوی هویت گمکشته کار سختی و طاقت فرسایی است، اما جستجوی هویتی با ریشههایی که هر تار آن در جایی خفته، گاهی گمراه کننده است، گاهی رهاییبخش.