آرت کافه-سیدرضا اورنگ:نیمه های شب ملا نصرالدین با صدای گریه ای از خواب برخاست و در بستر نشست. فکر کرد کابوسی دیده، آبی نوشید و دوباره سر بر بالین نهاد. هنوز چشمش گرم نشده بود که باز صدای گریه برخاست. لحظه ای تامل کرد تا بفهمد صدای گریه کیست و از کجا می آید؟از بستر بیرون آمد و به سمت صدا رفت. هنوز لحظاتی نگذشته بود که خود را در پارکینگ یافت. گوشه ای از پارکینگ الاغش را دید که سر بر زمین نهاده و های های می گرید. ملا خود را بالای سر الاغ رساند و گفت: جل الخالق! مگر الاغ هم گریه می کند؟! برخیز و خود را لوس نکن که من ناز عیال خود را هم نمی کشم، چه رسد به نره خری چون تو!
الاغ هق هق کنان گفت: برو مرا به حال خود واگذار که هر چه می کشم از دست توست!
ملا گفت: ای چشم سفید خیره سر حرام باد علفی که از شکم خود بریده به ناف تو بستم!
الاغ سر از روی زمین برداشت و با پشت سم اشک های خود را پاک کرد و گفت: بیش از علف خشکی که به من خوراندی از گرده ام کار کشیدی، این تو هستی که به من مدیونی، نه من به تو، همواره مرا به چوب زدی و به زور بردی.
ملا نصرالدین که حال الاغ را دگرگون دید، دلش به رحم آمد و گفت: مرا بابت جسارتی که کردم ببخش، دلم کباب شد بگو برای چه این چنین از چشمه چشم اشک می ریزی؟
الاغ گفت: من نه از دست تو می نالم و نه از دست کسی، فقط بر حال خود اشک می ریزم که چنین آرزویی به دل راه دادم.
ملا گفت: کدام آرزو؟
الاغ آهی از ته دل کشید و گفت: پیش از آنکه مرا از روستا به شهر بیاوری، ناسپاسی کرده و به خالق خود گفتم ای کاش مرا نیز انسان می آفریدی.
ملا گفت: این که ایرادی ندارد، هر خری چنین آرزویی دارد!
الاغ گفت: تا پیش از آنکه مرا به شهر بیاوری، این آرزو در دل داشتم، اما وقتی در شهر مردمان را این چنین دیدم از آرزوی خود پشیمان شده و از خالق خویش شرم کردم.
ملا گفت: مگر مردم چه کرده اند که اشکت دم مشکت رسیده است؟ الاغ گفت: می خواستی چه کنند؟ در حق یکدیگر ظلم می کنند، مال یکدیگر را بالا می کشند، از پست و مقام خود سوء استفاده می کنند،برخی از تهیه کنندگان پول عوامل را نمی دهند،بعضی از مدیران رسانه ها حق و حقوق و بیمه خبرنگاران را مانند علف شیرین می بلعند،خانه سینما به وضع بد سینماگران گرفتار و بیکار رسیدگی نمی کند،تئاتری ها سایه یکدیگر را با تیر می زنند،اهالی موسیقی تحمل هم را ندارند،هنرمندان عرصه هنرهای تجسمی چشم دیدن یکدیگر را کور کرده اند،به نام جشنواره فیلم، بیت المال مردم فقیر را هدر داده یا بالا می کشند، یکدیگر را به بدترین وضع می کشند، آبروی هم را روی زمین می ریزند، جای به دست آوردن دل، دل یکدیگر را می شکنند و از همه بدتر به خدای خود کفر می ورزند. من از اینکه آرزو کردم روزی انسان شوم از خالق خود شرم دارم .از جامعه بزرگ خران نیز از صمیم قلب عذر می خواهم بابت چنین آرزوی احمقانه ای! ای ملانصرالدین صاحب همیشگی من حالا فهمیدی برای چه می گریم؟!
ملانصرالدین الاغ انسان نمایش را در آغوش کشید و هر دو های های گریستند،به گونه ای که کف پارکینگ خیس شد!
@nasrodinmolla