ملانصرالدین روبروی افسر نگهبان نشسته و گوش به حرف های او داشت. افسر رو به ملا گفت: این دختر خانم در یکی از دفاتر سینمایی کیف زنی کرده است! ملا میان حرف افسر پرید و گفت: این دختر خانم یکی از بهترین و متمول ترین هنرجویان من است، امکان ندارد به فعل نامشروع کیف زنی اقدام کند. به دستور افسر، دختر را به اتاق آوردند. پس از ورود سر افکنده سلام داد. افسر از او خواست ماوقع را در حضور ملانصرالدین توضیح دهد. دختر جوان گفت: روزی با خواندن یک آگهی که یکی از دفاتر سینمایی منتشر کرده بود، برای تست بازیگری به آنجا رفتم. در اتاق منتظر تست دادن بودم که دو مرد زیر ابرو برداشته وارد اتاق شدند. رفتارشان با هنر بیگانه بود. از نیت شان پیش از عمل شان آگاه شده و برای رهایی خود با کیفی که در دست داشتم، شروع به کیف زنی کرده و با چند ضربه، هم حال آنان را به جا آورده و هم خود را از آن جهنم رهایی دادم!
