
من سال ۱۳۳۴ رفتم رشت. نمیدانم چطور شد که کشیده شدم به تئاتر، چون تئاتر آن موقع موسیقیهای واریتهای میگذاشت و نمایش هایی «لیلی و مجنون»، «یوسف و زلیخا»، «جعفر و گلنار» و. . . همه آواز داشتند. رفتم در تئاتر و سه سال در آنجا کار کردم. مرحوم نادر گلچین از کسانی بود که با من در تئاتر بود. اینها چند نفر بودند آقای هادی طاهباز و خیلیهای دیگر که صدا داشتند. خانم فرخلقا هوشمند نیزدر تئاتر از هنرپیشههای خوب بود. خانم تسلیمی تازه آمده بودند تهران، ولی خانم هوشمند و شوهرش آقای هوشمند آنجا بودند و در پیسهایی که خواندنی بود با هم میخواندیم. مثل «دختر شاه پریان» ، «شاه عباس و خورشید بانو» ، «لیلی و مجنون» و «یوسف و زلیخا» که در آن موزیک بود میخواندیم.
بعد از دو – سه سال در رشت استادانی در آنجا بودند مانند اسماعیل امیرعطایی که هم میخواند و هم تار میزد. او هم گاهی با ما سروکله میزد. بعد از دو سه سال رادیو رشت افتتاح شد. ما جزو اولین خوانندههایی بودیم که در رادیو رشت از ما دعوت کردند که بخوانیم. من بودم، گلچین بود و دوستان دیگری که موزیسین بودند. یکی فلوت میزد، یکی سنتور میزد، یکی تار میزد و بچهها دور هم جمع میشدیم و دانستههای مان را روی هم میگذاشتیم و یک سری کارها میکردیم. مثلا «بنفشه گل» را من خودم ملودیاش را در همان سالهای ۳۷-۳۶ ساختم و گفتم بچهها این را گوش بدهید. آنها گوش دادند و گفتند خیلی قشنگ است. امانی هم مثلا «دلواپسی» و «گل گل پیرهن» را ساخته بود. خیلی کارهای قشنگی بود. بعد یک شاعری به نام بهمن فرخی که دبیربود برای ما شعر گذاشت و ما آن را آنجا خواندیم. سال ۳۷ من آن شعر را در رادیو رشت نیز خواندم.
بعد از این تئاتربرای من تعطیل شد، یعنی از تئاتر کنار کشیدم. من گویش فارسیام نیز خوب بود و بچهها بیشتر گویششان گیلکی- فارسی بود.برای همین به من رولهای خیلی سنگینی میدادند. یک آدم ۲۰-۱۶ ساله بودم که نقش یک پیرمرد را به من میدادند و باید صدایم را عوض میکردم. بعد صدایم گرفت. رفتم دکتر و او به من گفت نباید دیگرتئاتر بازی کنی. اگر میخواهی بخوانی باید تئاتر را رها کنی، چون تئاتر به حنجره فشار میآورد.من نیز مجبور شدم صحنه تئاتر را ترک کنم.
