آرت کافه- سید رضا اورنگ: سینما از عناصر و افراد مختلفی تشکیل شده که هر کدام سعی دارند وظیفه خود را به نحو احسن انجام دهند. هنر هفتم یک کار جمعی است و همه در ساخت و پخش یک فیلم، تاثیری کارساز دارند. بازیگران نیز در این مجموعه جای دارند، از نقش اول گرفته تا سیاهی لشگر، اما سینما بدون ستارگان هرگز آن درخششی که باید داشته باشد نداشته و نخواهد داشت. مخاطبان پیش از آنکه با فیلم ارتباط برقرار کنند جذب بازی ستارهها شده و قصه را با آنان دنبال میکنند. این ستارهها هستند که مخاطب را با فیلم همراه کرده و روی صندلیها تا پایان آن مینشانند. در سینمای امروز هم ستارگانی در آسمان سینما میدرخشند، اما آنان روشنایی ستارگان دوره سینمای صامت و کلاسیک را ندارند. در سینمای امروز قهرمانپروری بسیار کمتر دیده میشود. در حال حاضر تکنولوژی و نرمافزارهای کامپیوتری حرف اول و آخر را در سینما میزنند، حتی تدوین فیلمها توسط کامپیوتر انجام میشود. کمتر فیلمی در سینماهای جهان، به خصوص آمریکا روی صحنه میرود که تکیه خاص و تام بر قصه داشته باشد. قصه در دست کارگردان تنها وسیلهای است برای رسیدن به هدف که همان جلب مخاطب و مجذوب کردن او توسط تکنولوژیهای پیشرفته است. در سینمای صامت بیشک ستاره و قهرمان فیلمها داگلاس فربنکس است، بازیگری با قد و قامت مناسب و چهرهای جذاب که بازی و عملیات محیر العقولش مخاطبان را روی صندلیها میخکوب میکرد.
فربنکس بازیگری همیشه قهرمان بود، قهرمانی محبوب در بین مردم. در طول تاریخ هم، مردم همیشه برای خود قهرمانانی داشته اند که به آنها افتخار کرده و خوش میکردند، زیرا اکثر مردم قوی نبوده و نیستند و به حضور قهرمانان احتیاج دارند تا با کمک آنان بر ترس خود غلبه کنند. رستم ایرانی، هرکول یونانی و زیگفرید آلمانی از این دست قهرمانان بودند. این آرزوی مردم بوده و هست که ای کاش جای یکی از این قهرمانان بودند. سینما به گونهای این آرزو را برآورده کرده است. مردم توانستند با دیدن قهرمانان محبوب خود روی پرده سینما با آنان همذاتپنداری کرده و خود را در هیبت یک قهرمان ببینند. در دوران سینمای صامت، داگلاس فربنکس ستاره بلامنازع فیلمها بود و نقش قهرمانی صبور و شکستناپذیر را بازی میکرد، اما در سینمای کلاسیک، بازیگری جذاب، خوش اندام و با صورتی زیبا و مردانه جای خالی او را در سینما پر و تبدیل به قهرمان همیشه پیروز و ستایش کردنی مخاطبان شد.
نام این ستاره بیچون و چرای سینما ارول فلین بود، بازیگری که خیلی زود محبوب مخاطبان شد. در آسمان سینما ستارههای زیادی ظهور کرده، درخشیده و رفتهاند، فلین یکی از درخشانترین ستاره این آسمان، به ویژه در سینمای کلاسیک بود، هست و خواهد بود. وی نه تنها در سینما، بلکه در زندگی شخصی هم دوست داشت قهرمان شود، برای همین مدام دست به ماجراجویی میزد. بسیاری از ستارههای سینما، زیبارو و خوش اندام بودهاند، اما در چهره و رفتارشان آن جاذبهای که باید باشد نبود، برای همین هیچ وقت نتوانستند نزد مخاطبان به مقام قهرمانی برسند. این ستارهها هر چند بازیگران قابل و ماهری بودند، اما در وجودشان صفات قهرمانی و آن ملاحت خاص وجود نداشت.
ارول فلین در فیلمهای زیادی هنرنمایی کرد که اکثر کارگردان آنها از بزرگان روزگار و تاریخ سینما بوده و هستند، کارگردانانی چون، رائول والش، مایکل کورتیز و جان هیوستون. هر ستارهای دوست داشت ،حتی با بازی در نقشهای کوچک با این کارگردانان بزرگ کار کرده و پرونده هنری خود را پر بار کند.
ارول فلین نقش قهرمانان را به خوبی ایفا میکرد، به گونهای که قهرمانان واقعی هم توانایی و قدرت او را ستوده و به آن غبطه میخوردند. فلین یکی از نوادگان شورشیان کشتی بونتی بود، شاید به همین دلیل خون قهرمانی در رگهای او جاری بود. او سیمای یک قهرمان واقعی را داشت، هر کار محیرالعقولی که انجام میداد، مخاطبان به راحتی آن را باور میکردند، زیرا فلین سمبل یک قهرمان شکست ناپذیر و بسیار قدرتمند برای آنان بود. جالب است بدانید این بازیگر همیشه قهرمان، در زمان جنگ جهانی دوم به علت بیماری و ناتوانی از خدمت معاف شد و هرگز روی جنگ را ندید تا قدرت خود را محک بزند. وی در اکثر فیلمها نقش اول را به عهده داشت و در عرصه سینما یکه تازی میکرد. حضور او در یک فیلم موفقیت آن را تضمین میکرد، زیرا مخاطبان قهرمان محبوبشان را دوست داشته و به عشق او پا به سالن تاریک سینماها میگذاشتند.
فلین در نقشهای متفاوتی هنر نمایی کرد، نقشهایی که گاهی هیچ شباهتی به یکدیگر نداشتند. زمانی قهرمان مردم در فیلم «رابین هود» میشد و علیه پرنس جان مستبد میجنگید، زمانی مرد جاه طلب «شهر نقرهای»، زمانی در «داج سیتی» یار و قهرمان مردم و زمانی نیز سیمای یک قهرمان بوکس را در فیلم «جنتلمن جیم» به خود میگرفت. او قهرمان بیگفتوگوی فیلمهایی بود که در آن بازی میکرد. هر چند هنر نمایی فلین در اغلب فیلمها مورد توجه همه بود، اما بسیاری بر این باور بودند و هستند که بهترین بازی او در نقش جیمز کوربت، قهرمان فیلم «جنتلمن جیم» بود. سالها از مرگ او و قهرمانان دیگری چون او گذشته است، اما همچنان نام شان در تاریخ سینمای جهان میدرخشد. ارول فلین گرچه همیشه در نقشهای متفاوتی ظاهر شد، اما در فیلمهای آخر، نقش خود واقعیاش را بازی کرد، یعنی نقش مردی معتاد و دائم الخمر که از دنیای قهرمانی فاصله گرفته و به قهرمانی پوشالی تبدیل شده است. جای تاسف بسیار دارد که هنرمندی چون او اسیر امالخبائث شد و زندگی خود را به تباهی کشاند. پیش از او نیز بازیگران دیگری این راه را رفتند و امروز هم میروند، این آتشی است دامنگیر که دامن هنر، به خصوص سینما را آلوده کرده و میکند. اصلا باور کردنی نیست، قهرمان شکست ناپذیری چون فلین در برابر الکل سر تسلیم فرود آورده و بنده بیچون و چرای آن شود. به هر حال ارول فلین بازیگر قهرمان، محبوب و توانایی بود که مشابه او در سینما مشاهده نشد و نمی شود. سینما باید همیشه به احترام او بایستد ، کلاه از روی سر برداشته و تعظیم کند.
سرانجام، این بازیگر همیشه قهرمان، توانا، جذاب و دوست داشتنی ۱۴ اکتبر ۱۹۵۹ در سن ۵۰ سالگی به علت ایست قلبی در ونکوور کانادا از دنیا رفت، اما نام خود را باقی گذاشت.
زندگینامه
ارول لسلی تامسن فلین ۲۰ ژوئن ۱۹۰۹ در استرالیا به دنیا آمد. وی فرزند یک جانورشناس و زیستشناس دریایی استرالیایی بود. از پانزده سالگی کار در یک شرکت کشتیرانی را آغاز کرد و یک سال بعد به گینه جدید رفت تا کارمند دولت شود، اما روحیه ماجراجوییاش او را وادار کرد تا در ۱۹۳۰ به استرالیا بازگشته، قایقی بخرد و در پی یافتن طلا دوباره رهسپار گینه جدید شود. در آنجا سرپرست یک مزرعه تنباکو شد و به طور مرتب برای یکی از مجلات سیدنی مقاله میفرستاد. پس از بازگشت به استرالیا در سال ۱۹۳۳، برای نخستین بار در فیلمی نیمه مستند به نام «در پی کشتن بونتی» در نقش فلچر کریستیان جلوی دوربین قرار گرفت. در همان سال برای آموختن بازیگری به انگلستان رفت و در رپراتور نورث همپتن تجربیاتی کسب کرد. همانجا با کمپانی برادران وارنر قراردادی امضا کرد و در ۱۹۳۵ به هالیوود رفت.
فلین در هالیوود بلافاصله نقش ستاره فیلم «کاپیتان بلاد» را از آن خود کرد و با لی لی دامیتا (۱۹۳۵-۱۹۴۲) ازدواج کرد. موفقیت این فیلم، جایگاه و شهرت او را در سینما تثبیت کرد. با برخورداری از بنیهای قوی و چهرهای جذاب، در قالب قهرمانان ماجراجوی فیلمها به ایفای نقش پرداخت. پرسونای تثبیت شده او در اوج دوران بازیگریاش، عمدتاً مرهون بازی در فیلمهای دو کارگردان بزرگ مایکل کورتیز (از ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۱) و رائول والش (از ۱۹۴۲تا ۱۹۴۵) بود. نقش مقابل او را در بسیاری از این فیلمها آلیویا دهاویلند به عهده داشت. فلین با این پرسوناژ به محبوبیت بسیار دست یافت، اما یکنواختی آن دل زدهاش کرد و بازی در نقشهای متفاوت را نیز تجربه کرد که با توفیق همراه نبودند.
از اواخر دهه ۱۹۴۰ محبوبیت خود را از دست داد و به الکل و مواد مخدر روی آورد. در ۱۹۵۲ مقروض و مأیوس، هالیوود را ترک و به اروپا رفت. پس از بازی در چند فیلم ناموفق در انگلستان و ایتالیا، بار دیگر در ۱۹۵۶ به هالیوود بازگشت و با بازی در «خورشید همچنان میدمد» توجه منتقدان را جلب کرد. سپس شروع به نگارش زندگینامه خود کرد که سال ۱۹۵۹ با نام «شیوههای شریر شریرِ من»، پس از مرگش منتشر شد.
او نیز مثل داگلاس فربنکس، نقش قهرمانان جسور و شکست ناپذیر را به عهده میگرفت و تصویری که ارائه میداد، تیپ مرد ایدهآل امریکایی بود. فلین دستی هم در نوشتن داشت و علاوه بر زندگی نامهاش، سه کتاب دیگر هم نوشت که یکی از آنها شرح ماجراجوییهای هفت ماههاش در گینه جدید است. او پس از جدایی از همسر دومش، نورا ادینگتن با پاتریس وایمور (۱۹۵۰-۱۹۵۷) ازدواج کرد. پسرششان فلین نیز در چند فیلم اروپایی بازی کرده است.
فیلمها
۱۹۳۳ - در پی کشتی بونتی (چاول)؛ ۱۹۳۵ - کاپیتان بلاد (کورتیز)، پرنده جنایی عروس عجیب (کورتیز)؛ ۱۹۳۶ - حمله هنگ سبک (کورتیز)؛ ۱۹۳۷ - شاهزاده و گدا (کیتلی)، نور سبز (بورزیگی)، سپیده دم دیگر (دیترله)، نمونه کامل (کورتیز)؛ ۱۹۳۸ - خواهران (لیتواک)، نگهبان گشتی سپیده دم (گُلدینگ)، ماجراهای رابین هود (کورتیز)؛ ۱۹۳۹ - داج سیتی (کورتیز)، زندگی خصوصی الیزابت و اسکس (کورتیز)؛ ۱۹۴۰ - ویرجینیا سیتی (کورتیز)، شاهین دریا (کورتیز)، گذرگاه سانتا فه (کورتیز)؛ ۱۹۴۱ - گامهایی در تاریکی (بیکن)، آنان چکمه به پا مردند (والش)؛ ۱۹۴۲ - جنتلمن جیم (والش)، سفر پُر التهاب (والش)؛ ۱۹۴۳ - تعقیب شمالی (والش)، لبه تاریکی (مایلستون)؛ ۱۹۴۴ - افتخار نامشخص (والش)؛ ۱۹۴۵ - سن آنتونیو (باتلر)، هدف برمه (والش)؛ ۱۹۴۶ - هرگز نگو خداحافظ (کرن)؛ ۱۹۴۷ - هرگز از من فرار نکن (گادفری)؛ ۱۹۴۸ - رودخانه نقرهای (والش)؛ ۱۹۴۹ - ماجراهای دون ژوان (و. شرمن)، احساس بزرگی است (باتلر)؛ ۱۹۵۰ - راکی مانتن (کیتلی)، مونتانا (انرایت)، کیم (ساویل)؛ ۱۹۵۱ - ماجراهای کاپیتان فابیان (و. مارشال)؛ ۱۹۵۲ - علیه تمام پرچمها (ج. شرمن)؛ ۱۹۵۳ - ارباب بالانتری (کیتلی)؛ ۱۹۵۵ - گلهای یاس در بهار (ه. ویلکاکس)؛ ۱۹۵۷ - استانبول (پونی)، خورشید هم چنان میدمد (ه. کینگ)؛ ۱۹۵۸ - ریشههای آسمان (هیوستون) و ۱۹۵۹ - دختران یاغی کوبایی (ماهون).
@nasrodinmolla