به گزارش آرت کافه،هادی مرزبان و فرزانه کابلی در گفتوگو با یورونیوز از خاطرات همکاری بلندمدت شان و ویژگیهای آثار و احوال اکبر رادی گفتند.
فرزانه کابلی در آغاز گفت: خوشحالم که میتوانم راجع به آقای رادی صحبت کنم، هر چند که ایشان نیازی به این حرف ها ندارند، برای اینکه آثارشان کاملاً گویا هستند. من در اکثر کارهای آقای رادی حضور داشتم. یادم میآید که ایشان با آن لحن آرام و آمرانهشان به من میگفتند: «خانم کابلی! من هیچ وقت نتوانستم نقشی برای شما بنویسم که بتوانید چنانکه باید آن نقش را جان بدهید ،ولی خوشحالم که همین نقشهایی را هم که بازی کردید، آن طور که باید، از عهدهشان برآمدید.» البته این نظر ایشان بود و من هم نظرشان را جدی میگرفتم و بابت چنین نظری خوشحال بودم. یادم است وقتی نقش ساناز را در نمایش «آهسته با گل سرخ» بازی میکردم، در جایی ساناز به سینا میگوید: «کاراته همان است که جستن میکنی روی میز؟» من به آقای مرزبان گفتم ساناز قاعدتاً نباید واژه جستن را به کار ببرد و باید بگوید «کاراته همان است که میپری روی میز؟» آقای مرزبان هم گفتند همان واژه پریدن را به کار ببر. یک بار موقع تمرین جلوی آقای رادی، واژه پریدن را به کار بردم. آقای رادی بعد از تمرین، با همان آرامش همیشگیشان، به من گفتند: «خانم کابلی، جستن میکنی روی میز!» من گفتم واژه پریدن برایم راحتتر است. آقای رادی گفتند: «هر طور که شما راحتتری، اما جستن میکنی روی میز!» خلاصه من موقع اجرا، مجبور شدم هر شب بگویم «جستن میکنی روی میز!» جایزهای هم که بابت نقشآفرینی در نمایش «تانگوی تخم مرغ داغ» گرفتم، خاطره خوش دیگری است که از بازی در آثار یادی برایم مانده است و باعث میشود بیش از پیش به یاد ایشان باشم. من و هادی همیشه یاد رادی میافتیم و در خانه درباره ایشان صحبت میکنیم. وقتی آقای رادی مریض شدند، هادی رفت از وزیر تاییدیه گرفت تا بیمارستان را در اختیار آقای رادی بگذارند و هزینه داروهای ایشان را متقبل شوند. وقتی هم رادی در اتاق اکسیژن بود، هادی مرتب به بیمارستان میرفت و از رادی عیادت میکرد. تا اینکه یک سفر اجباری به خارج برای ما پیش آمد. وقتی خارج از کشور بودیم، آقای عزت الله انتظامی به ما تلفن کردند و خبر فوت آقای رادی را دادند. آقای انتظامی اول با من حرف زدند، ولی به من چیزی نگفتند. بعد که با هادی حرف زدند، گفتند من میدانستم فرزانه احساساتی است و چیزی به او نگفتم؛ خودت هر طور صلاح میدانی خبر درگذشت رادی را به فرزانه بگو.
هادی مرزبان نیز درباره آشنایی و همکاریاش با رادی گفت: من سال ۱۳۶۲ تازه از فرنگ به ایران برگشته بودم. در یک شب سرد زمستانی، به واسطه یکی از دوستان با آقای رادی قرار گذاشتم و به دیدار او رفتم. من از آن شب جذب رادی شدم و مقدمات اجرای نمایشنامه «پلکان» ریخته شد. اولین متنی که از رادی کار کردم، نمایش «پلکان» بود. آن کار باعث شد که ما خیلی به هم نزدیک شویم. آخرین کاری که رادی از من دید، «لبخند باشکوه آقای گیل» بود. رادی آن شب روی صحنه آمد و گفت من و مرزبان ربع قرن است که در کنار هم تئاتر کار میکنیم. من حدود ۱۱ تا ۱۲ اثر بزرگ رادی را روی صحنه بردم.
وی افزود:اولین نمایشنامهای که از رادی خواندم، در دهه ۱۳۴۰ بود. در زمان دانشجویی ام یکی دو تا از نمایشنامههایش را خوانده بودم. وقتی که استاد «پلکان» را برای اجرا به من داد، خیلی ذوق زده شدم. رادی در یکی از کتابهایش میگوید من و مرزبان کوچک ترین مشکلی با هم نداریم و اگر هم مشکلی پیش بیاید، در عرض چند دقیقه حل میشود. قبل از اجرای نمایش «پلکان» من نگران طولانی بودن زمان نمایش بودم. رادی به من گفت برو هر جایش را که دلت خواست بزن. رفتم و بعد از مدتی برگشتم نزد رادی، گفتم آقا این چه وضعی است؛ هر جای این متن را حذف میکنم، ۲۰ صفحه بعد یقهام را میچسبد و میبینم نباید آنجا را حذف میکردم. رادی هم به من گفت معماری یعنی همین. او خیلی به متن نمایشنامهاش حساس بود و به هیچ کس اجازه نمیداد یک واو متنش جابجا شود.
مرزبان در پاسخ به این سوال که آیا این حساسیت رادی، اجازه میداد رابطهای دموکراتیک بین نمایشنامهنویس و کارگردان نمایش برقرار شود، گفت: بله، رابطه ما بسیار دموکراتیک بود. ما شب های خوبی داشتیم. گاهی بعد از ۱۲ شب با او تماس میگرفتم. شب ها کار میکرد و خودش گفته بود ۱۲ شب به بعد زنگ بزنم. رادی خودش را نه نویسنده، بلکه یک درام نویس میدانست. البته او برای من یک استاد و راهنما بود. وقتی «پلکان» را به من داد، با خط خودش آن را نوشته بود. خطش بسیار ریز، ولی زیبا بود. ناچار شدم آن را با ذره بین بخوانم. متن را میخواندم و درباره جزئیاتش با او حرف میزدم. در روخوانی نمایشنامه، حداقل دو، سه بار میآمد سر کار. موقع تمرین، وقتی بچهها نظر او را میخواستند، همیشه میگفت از آقای مرزبان بپرسید، چراکه کارگردان مولف دوم است و حرف آخر را او میزند. رادی اصلاً در کار من دخالت نمیکرد. حساسیتش نسبت به حفظ متن هم باعث نمیشد دست من بسته شود. مثلاً در «آمیزقلمدون» یک صحنه را حذف کردم و رادی هم اعتراضی نکرد. آن صحنه را حذف کردم تا نمایش کوتاه تر شود. ۲۰ دقیقه هم کوتاه تر شد.
فرزانه کابلی در پاسخ به این سوال که وسواس رادی گویا ریشهاش این بود که او نمایشنامه را صرفاً برای اجرا نمینوشت، بلکه نمایشنامه برایش یک پدیده ادبی مستقل از نمایش بود و حتی شاید آن را مهمتر از نمایش میدانست. حتی در یکی از آثارش گفته است که اجرای رادیویی را به تئاتر ترجیح میدهد، گفت: من در این مورد با آقای رادی هیچ وقت صحبت نکردم، ولی رادی بسیارعلاقه مند بود کارهایش برود روی صحنه، حتی به مرزبان پیشنهاد داد یکی از کارهایش را من کارگردانی کنم، ولی نپذیرفتم چون تخصص من کارگردانی تئاتر نبود. البته اگر کار حرکتی بود، قبول میکردم ،ولی چون تخصص برایم مهم است و من کارگردانی تئاتر نخواندهام، ترجیح دادم آن کار را نبرم روی صحنه، ولی الان میبینم کسانی که نه تحصیلات شان کارگردانی تئاتر است و نه تخصص دارند در این زمینه، یک متن گردنکلفت را کارگردانی میکنند. به هر حال رادی خیلی علاقه داشت که آثارش روی صحنه بروند.
هادی مرزبان نیز به این سوال چنین پاسخ داد: نه، اصلا نمیپذیرم. رادی میگفت من نمینویسم که نمایشنامههایم روی طاقچه خاک بخورند. می نویسم که تماشاگر نمایشم را ببیند.
فرزانه کابلی درباره نقش زنان در آثار رادی و اینکه کدام یک از زنان آثار رادی را بیشتر دوست دارد گفت: زن در نمایشنامههای رادی، انسان همیشه محقی نیست. گاهی حق با زن است و گاهی با مرد؛ چراکه رادی جهان را از منظر شخصیتهایش میدید و از سیاه و سفید دیدن زن و مرد، در روابطی که بین زنان و مردان برقرار میشود، پرهیز داشت، ولی در بین زنان نمایشنامههای رادی، فروغ الزمانِ «لبخند باشکوه آقای گیل» و انیسِ «تانگوی تخم مرغ داغ» را خیلی دوست داشتم،اما هر دو خیلی از من دور بودند. من و هادی تا دیروقت بیدار مینشستیم و بحث میکردیم و او بود که مرا به این نقشها نزدیک کرد. مخصوصاً در تانگو که نقش بسیار از من دور بود و آقای مرزبان تکتک دیالوگها را برای من باز میکرد. فحاش بودن انیس هم برای من ثقیل بود. ادای آن دیالوگهای پر از فحش و ناسزا، برایم بسیار سخت بود. فروغ الزمان هم یک زن اشرافی و تا حدی نامتعادل و بیرحم بود. در جایی از نمایش «لبخند باشکوه آقای گیل» یک مونولوگ داشتم. باید از پلهها بالا میرفتم و ادامه مونولوگم در بالکن بود. اجرای آن مونولوگ خیلی برایم سخت بود. تمرینها گاهی عصبیام میکرد و در خانه هم خیلی تمرین میکردیم. فروغ الزمان نقش بسیار پرقدرتی بود و من این نقش را خیلی دوست داشتم،اما رخساره «شب روی سنگفرش خیس» به من نزدیک تر بود و آن نقش را هم خیلی دوست داشتم. «شب روی سنگفرش» خیس نمایشنامه بسیار قدرتمندی است که چفت و بستهای محکمی دارد.
مرزبان در پاسخ به این سئوال که کدام یک از کاراکترهای رادی برایش محبوبترند، گفت: همهشان را دوست دارم، ولی دکتر مجلسیِ «شب روی سنگفرش خیس» را خیلی حس میکنم. من صحنه آخر با دکتر مجلسی گریه کردم. او را خیلی حس میکنم. یک دکتر با آن مقام دانشگاهی و با آن وضعیت، هر کسی وارد خانهاش میشود میخواهد به او و خانوادهاش، به حریم آنها، تجاوز کند. از نظر جذابیت دراماتیک، بین زن ها دو سه شخصیت را میپسندم: انیس در «تانگوی تخم مرغ داغ»، آفاق در «ملودی شهر بارانی» و گلین در «خانمچه و مهتابی» را، ولی از نظر شخصیتی، خانجون و لیلا را در «خانمچه و مهتابی» را خیلی میپسندم. انیسالدوله «باغ شبنمای ما» را هم دوست دارم. رادی در «باغ شبنمای ما» به پستمدرنیسم نزدیک میشود و کارش با آثار قبلیاش از جهاتی فرق دارد. مثلاً در این اثر زمان و مکان سیال است. تماشاگر هم میپذیرد که این افراد الان در کاخ نشستهاند، سپس در باغند و کمی بعدتر هم دم در دارند سوار کالسکه میشوند.
هادی مرزبان درباره اینکه کدام یک از نمایشنامههای رادی را بیشتر میپسندند، توضیح داد: همه کارهایش را عاشقانه دوست دارم. بخش عظیمی از کتابخانه من آثار رادی است. همه آثارش، نه فقط نمایشنامههایش. رادی سلیقه مرا در دیالوگنویسی بالا برد و به همین دلیل من در رادی گیر کردهام! چند سال پیش مصاحبهای با یک روزنامه فرنگی داشتم. آنجا گفتم دیالوگهای رادی درست مثل کاشیکاریهای مسجد امام اصفهان است. متن به شدت میناکاری شده است. رادی در محافل خصوصی میگفت گلشیری زبان قجر را شروع کرد، من این زبان را با «باغ شب نمای ما» تمام کردم. من در نوشتن تنبلم، ولی اگر فرصت شود، میخواهم نسبت خودم را با همه شخصیتهای رادی بنویسم،اما در بین آثار رادی، سه اثر او بیش از همه بر من تاثیر گذاشته: «تانگوی تخم مرغ داغ»، «شب روی سنگفرش خیس» و «پلکان».
وی همچنین در پاسخ به این سئوال که چرا اکبر رادی نمایشنامه «ارثیه ایرانی» را در قالب «تانگوی تخم مرغ داغ» بازنویسی کرد، گفت: آدمهای دو نمایشنامه تقریباً یکی هستند، ولی در تانگو، شخصیتپردازی کمی تر و تمیزتر و متن نمایشنامه هم محاورهایتر است. من متن تانگو را خیلی بیشتر از متن «ارثیه ایرانی» میپسندم،اما جدا از این، یکی از دلایل محبوبیت نمایش «شب روی سنگفرش خیس» برای من، مونولوگ پایانی دکتر مجلسی است که واقعاً فوقالعاده است.
هادی مرزبان درباره تفاوت نقشآفرینی جمشید مشایخی و بهزاد فراهانی در نقش دکتر مجلسی در دو اجرای مختلف نمایشنامه «شب روی سنگفرش خیس» توضیح داد: هر دو خوب بودند ،ولی برای من، مشایخی خیلی بیشتر «غلامحسین مجلسی» بود. بچهها به من میگفتند مشایخی نمیتواند این مونولوگ طولانی را حفظ کند. من هم کم کم ترسیدم. همین باعث شد به کلکهای کارگردانی روی بیاورم. یعنی یک روز به آقای مشایخی گفتم بهتر است شما این مونولوگ را در سکوت بازی کنی. فقط به تماشاچی نگاه کنی و صدای ضبط شدهات در صحنه پخش شود. مشایخی هم قبول کرد. رفتیم و ضبط کردیم. مشایخی بسیار فروتن و پذیراست؛ درست مثل بچهای که تازه از کلاسهای بازیگری وارد کار شده. فردایش موقع تمرین، مشایخی گفت امروز میخواهم متنم را کلاً بگذارم زمین. متن را به منشی صحنه داد و کل دیالوگهایش، حتی مونولوگ پایانی را از حفظ ادا کرد. تمام بچههای پشت صحنه و روی صحنه گریه میکردند. کاری کرد که من از فردایش دیگر نگذاشتم آن مونولوگ را کار کند. گفتم اجرایت کهنه میشود. بگذار سر صحنه اجرا کن با همین حس و حال. حست را در تمرین کهنه نکن.
وی در پاسخ به این سوال که چرا تا کنون فقط ویدیوی نمایش «شب روی سنگفرش خیس» به بازار آمده گفت:میخواهم یک پکیج کامل از اجرای آثار رادی بیرون بدهم. ما نمایشهای او را از «آمیزقلمدون» به بعد فیلمبرداری کردهایم . اگر آنچه الان به صورت خصوصی در اختیارمان است منتشر کنیم، یک پکیج کامل میشود. «تانگوی تخم مرغ داغ»، «ملودی شهر بارانی»، «لبخند باشکوه آقای گیل» و ... را اگر بتوانیم، منتشر میکنیم.
مرزبان درباره اینکه رادی مسئله اصلی خودش را عدالت میدانست ،ولی در آثارش تعارضی بین برابریخواهی او و مجذوبیتش نسبت به فضاهای اشرافی دیده میشود، عنوان کرد: من خودم فقر و بیعدالتی را خیلی خوب میشناسم و میفهمم. درآمد پدر من در سطح متوسطی بود، ولی در این حد بود که من باور داشتم دوچرخه مال بچه همسایه است. یعنی میفهمیدم من خیلی چیزها را نباید داشته باشم. بزرگ که شدم بیعدالتیها پشت سر هم آمدند. به نظر من تئاتر عقیم خیانت به جامعه است. تئاتر باید حرفی برای خودش داشته باشد،هر هنری. تابلوی نقاشی نباید صرفاً زیبا باشد، در پس این زیبایی باید چیزی باشد. اگر اسم من هنرمند است، باید چیزی علاوه بر زیبایی به تماشاگر بدهم. هدف هنر فقط خلق زیبایی نیست. یونسکو میگوید من به تئاتر نمیروم جواب سوال هایم را بگیرم؛ میروم برایم سوال ایجاد شود. تماشاگر وقتی از سالن خارج میشود، من اگر خودم را هنرمند میدانم، باید به چند تا سوالش جواب داده باشم یا اینکه چند تا سوال برایش ایجاد کرده باشم. فقر و بیعدالتی مسئله من از جوانی تا به حال بوده است، به همین دلیل جذب رادی شدم. در تمام آثار رادی فقر و بیعدالتی مطرح است. اشرافیت در آثار رادی برای نشان دادن فقر است. در «پلکان» بلبل پله پله بالا میآید و عین مارمولکی، در هر پله یک قطره خون میریزد و بالا میرود. از پسیخان رشت شروع میکند و به کاخ فرمانیهاش میرسد. همان زمان خیلیها گفتند رادی داستان «پلکان» را از زندگی هژبر یزدانی گرفته است. این طور نبود ،ولی اگر هم بود اشکالی نداشت. نهایتاً در کاخ فرمانیه، تماشاگر از خودش میپرسد که چی؟ در «آهسته با گل سرخ» دانیال حکیمی نقش سینا را بازی میکرد. یک روز رادی به من گفت سینا آدم مثبت من نیست، چرا مردم از او خوش شان میآید؟ دلیلش این است که در رئالیسم رادی همه حق دارند. آدمهایش تکتک حرف دارند. در «ملودی شهر بارانی» مهیار مشغول حرف زدن با کلفت سابق شان گیلان است. دو سه صفحه دیالوگ دارند که پر از رمز و راز است و شما آخرش هم متوجه نمیشوید که مهیار از دریای شمال دارد حرف میزند یا از چشم های گیلان؟ یا راجع به موهای گیلان دارد حرف میزند یا جنگلهای انبوه شمال؟ به نظرم این دو سه صفحه شاهکار است. انتخاب اسم گیلان هم برای آن دختر خدمتکار بسیار جالب است. شاعرانگی بالایی در آثار رادی وجود دارد و برای خلق این شاعرانگی از عناصر گیلان استفاده فراوانی کرده است. رادی خودش علاقه چندانی به طبقه مرفه و اشرافی نداشت.
وی درباره استفاده چشمگیر اکبر رادی از خوردنیها و نوشیدنیهای گوناگون در نمایشنامههایش گفت: «این شاید دستاورد گیلانی رادی بوده باشد، یعنی چیزی بوده که رادی با خودش از گیلان آورده بود،ولی رادی از عناصر غذایی فقط استفاده زیباییشناسانه نمیکند. در «ملودی شهر بارانی»، وقتی مهیار با گیلان حرف میزند و گیلان حالش خوب نیست و لیوان شیر برای گیلان میآورد، این کار را انجام میدهد تا گیلان لیوان شیر را بخورد و سپس خود میهار تهمانده لیوان گیلان را بخورد و از این طریق به او بگوید بین من و تو فرقی نیست. اینجا شیر مهم نیست، مهم این است که رادی چه میخواهد بگوید. به هر حال رادی این توجه به عناصر غذایی را از هیچ نمایشنامهنویسی نگرفته. استفاده او از عناصر غذایی برای فضاسازی، در دلپذیر کردن صحنه خیلی موثر است، اما نکته مهم این است که رادی در پس استفاده از این عناصر غذایی چه حرفی برای گفتن دارد.
فرزانه کابلی درباره پایان عجیب و غیرمنتظره بعضی از آثار رادی گفت:همین که تماشاگر ما نمیتواند پیشبینی کند آخر کار چه اتفاقی میافتد، یک امتیاز است. درباره پایان «لبخند باشکوه آقای گیل»، همه ما این سوال را داشتیم که چرا داوود خودکشی میکند؟ یعنی این کار را غیرمنطقی میدانستیم. مرزبان هم از رادی سوال کرد و رادی گفت نمیدانم؛ فقط میدانم داوود الان باید خودکشی کند. در «شب روی سنگفرش خیس» هم وقتی من باید میرفتم طبقه بالا و بالای جنازه نوشین جیغ میزدم، در آن اتاق حالم خیلی بد میشد. حال منِ فرزانه کابلی بد میشد؛ کاری به رخساره ندارم. احساس میکردم آن اتفاق برای برادرزاده خودم افتاده. یا در پایان «هاملت با سالاد فصل» که من نقش ماهسیما را بازی میکردم و عمو و پدرم، به دستور پدربزرگم، شوهرم را دار میزدند، حالم واقعا بد میشد. به مرزبان گفتم بعد از اجرای نمایش روی صحنه نیایم چونکه هقهقکنان باید از تماشاگران تشکر کنم. هر شب گریان میآمدم روی صحنه، ولی هادی گفت اشکالی ندارد؛ تماشاگر در پایان نمایش تو را همین طور میپذیرد. در «هاملت با سالاد فصل» هم تماشاچی اصلا پیشبینی نمیکرد که «آقای دماغ» را در پایان نمایش اعدام کنند.
مرزبان هم درباره پایانهای آثار رادی به گفت: غافلگیری برای رادی مهم بود و اصولاً رئالیسم یعنی همین غافلگیری. چون واقعیت همیشه مطابق پیشبینی ما نیست. در«لبخند باشکوه آقای گیل» داوود به بازی گرفته نمیشود ،در حالی که میتواند خیلی بال و پر باز کند، نه پدرش او را تحویل میگیرد و نه خانوادهاش. همه سرکوبش میکنند و تبدیل شده به چرخ پنجم. با شخصیتی که از داوود سراغ داریم، عجیب است که خودکشی کند،اما واقعیت این است که آدمها در شرایط سخت تصمیمات عجیب میگیرند. نکته دیگر اینکه رادی در تمام کارهایش تماشاچی را با یک مسئله غامض از سالن بیرون میفرستد. او دوست داشت برای تماشاچی درگیری ذهنی ایجاد کند. خودکشی نوشین در «شب روی سنگفرش خیس» و خودکشی داوود در«لبخند باشکوه آقای گیل»، دلیلش این است که ذهن تماشاچی درگیر شود و او با خودش فکر کند چرا این طور شد؟ من به این پایانها اعتقاد دارم و آنها را میپسندم، ولی ممکن است از نظر برخی افراد این پایانها بهترین پایان ممکن نباشد.