آرت کافه-ایمان زکی خانی:فیلم های بسیاری در تاریخ سینما وجود دارند که داستان و ماجراهای شان در زندان است و بیشتر قصه در زندان می گذرد.اگر بخواهیم چند فیلم شاخص از این نوع را نام ببریم، آن فیلم ها عبارتند از:حفره،بازداشتگاه ۱۷،پاپیون،رستگاری از شاو شنگ وفرار بزرگ.در میان این نوع فیلم ها «لوک خوش دست» با بازی استثنایی پل نیومن که از شخصیت های ماندگار سینمای هالیوود از اهمیت خاصی برخوردار است.شاید در نگاه اول داستان فیلم ساده و تکراری به نظر برسد؛ داستان یک زندانی عاصی و طغیانگر که برای فرار از زندان بارها تلاش می کند؛اما این داستان به ظاهر ساده از مهم ترین فیلم های سینمای هالیوود در دهه ۶۰ یاد می شود.
لوک که سرشار از شور زندگی است و نمی تواند با قوانین سخت و خشک زندان سر کند. او برای رهایی از زندان بارها تلاش می کند. وهرگز تسلیم نمی شود و دست از مقاومت بر نمی دارد.
لوک فردی حاشیه ای و دزد خرده پایی است که هنگام سرقت از پارکومتر دستگیر و به دوسال زندان محکوم می شود. زندانی که لوک به آن منتقل می شود خارج از شهر قرار دارد و شرایطی سخت بر آن حکمفرماست. رییس و سایر مسوولان زندان از کمترین خصلت و سجیه انسانی بو و بهره ای نبرده اند. استوارت روزنبرگ اصولاً فیلمساز متوسطی است و شاخص ترین فیلم او همین «لوک خوش دست» است. از دیگر آثار درخور اعتنای روزنبرگ می توان به «پول توجیبی» ۱۹۷۲ و« برو بیکر »۱۹۸۰ اشاره کرد. به رغم اینکه روزنبرگ فیلمساز خیلی شاخصی نیست، اما «لوک خوش دست» در میان ژانر فیلم های زندان، فیلم شاخص و هوشمندانه ای جلوه می کند. لوک از همان ابتدای ورود به زندان نشان می دهد که شخصیتی متفاوت و تک رو ست. همین متفاوت بودن خیلی زود او را در تعارض با گردن کلفت ترین زندانی که جاهل، (جرج کندی) نام دارد، قرار می دهد در مبارزه ای که بین لوک و جاهل به وقوع می پیوندد، جاهل به سختی لوک را کتک می زند. لوک با وجود اینکه تا سرحد مرگ کتک می خورد با این حال دست از مبارزه برنمی دارد و می گوید: تا سر دارم، سر می شکنم، بعد از این مبارزه، اطرافیان لوک و مخاطبان فیلم درمی یابند که لوک فردی سرسخت و تسلیم ناپذیر است. در میان ماموران زندان یکی از آنها حضوری بسیار سنگین دارد. این مامور حرف نمی زند و عینکی جیوه ای بر چشم دارد. در چند نمای موثر که کاربردی میزانسنی دارد، مشاهده می کنیم که تصویر بیشتر زندانیان در عینک جیوه ای این مرد مرموز منعکس شده است به گونه ای که درمی یابیم کسی از زیر یوغ سلطه و توجه او نمی تواند خارج شود. او ضمناً تیراندازی دقیق است که هیچ گاه تیرش به خطا نمی رود و وقتی پرنده ای را که در حال پرواز است مورد هدف قرار می دهد، لوک می گوید که او اهل عمل است. لوک چند بار از زندان فرار می کند، اما هر بار دستگیر شده و دوباره به زندان باز گردانده می شود. او هرچه سرسختی بیشتری نسبت به زندان و حضور در زندان از خود نشان می دهد، از حرمت و توجه بیشتری از جانب دیگر زندانیان برخوردار می شود. مقام های زندان او را به سختی عذاب می دهند و وادار می کنند قطعه زمینی را به طور متوالی حفر کرده و دوباره پر کند. این عمل بسیار آزاردهنده است، لوک با همه سرسختی، استقامت و یکدندگی که دارد، به رغم این، آنچه موجب شد بار آخر مقاومتش حتی به صورت گذرا درهم شکسته شود، از نظر روانشناسی ریشه در عبث بودن عملکرد او داشت. وقتی لوک درهم شکسته وارد آسایشگاه زندان می شود، جاهل و دیگر زندانیان از او رویگردان می شوند، چرا که آنان به لوک مانند یک لیدر و رهبر می نگریستند.
زندانیان به خصوص عجز و لابه لوک را نزد مقامات زندان نپسندیدند. با قدری تامل در می یابیم که لوک در چنین مسیری گام برمی دارد. لوک همان طور که قبلاً هم گفته بود: تا سر دارم، سر می شکنم، باز هم اقدام به فرار می کند. قبل از فرار، مامور عینک جیوه ای لاک پشتی را هدف گلوله خود قرار می دهد. لوک با چوبی که در دست دارد سعی می کند لاک پشت را از نهر بیرون آورد. لاک پشت که دمش قطع شده است با دندان خود را به چوب آویزان می کند. روزنبرگ از لاک پشت به عنوان موتیفی موثر که نمادی از جان سختی لوک دارد، کاربرد دراماتیکی استادانه ای می کند. در آخرین فرار لوک با یک دستگاه کامیون متعلق به زندان، جاهل هم که حالا دیگر به اندازه کافی متحول شده، او را همراهی می کند. پس از این فرار است که جاهل، لوک را رییس خطاب می کند و این چیزی است که لوک حداقل در ارتباط با جاهل و سایر زندانیان شایستگی آن را دارد. در خاتمه پس از آنکه لوک و جاهل هر یک به راه خود می روند، جاهل توسط ماموران زندان اسیر می شود. جاهل با اطمینان به قول ماموران که برای لوک مجازات خاصی منظور نخواهند کرد، همراه ماموران زندان به محل اختفای لوک می آیند. مامور عینک جیوه ای به محض مشاهده لوک او را هدف گلوله خطاناپذیر خود قرار می دهد. جاهل هم از فرط خشم مانند شیری غران به سوی مامور عینک جیوه ای حمله می کند و گلوی او را به قصد خفه کردن می فشارد، در همین هنگام عینک او که سمبلی از سلطه و اقتدار سیستم زندان است از صورت وی جدا شده و روی زمین گل آلود می افتد و متعاقب آن زیر چرخ های ماشین خرد می شود. فیلمبرداری کنراد هال و موسیقی لالو شیفرین که در رشته خود از استعدادهای درخشان دهه های ۶۰ و ۷۰ بودند، قابل تحسین است.
تحلیل این فیلم به بهانه اکران و نقد و بررسی این فیلم در دانشگاه آزاد تهران مرکز «هنر» نگاشته شده است.
@nasrodinmolla